گدار

معبر و گذرگاه در آب ، پایاب ، جای کم عمق رودخانه که می توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود.

گدار

معبر و گذرگاه در آب ، پایاب ، جای کم عمق رودخانه که می توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود.

آخرین مطالب

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است

...حرکت کشتی نجات آدمیان،احتیاجی به دریا ندارد.

 

این کشتی بر روی قطره اشکی مقدس که برای حسین ریخته می شود،می گذرد.اشکی که از اعماق دل بر می آید و جان را می شوراند و آن گاه رهسپار پیشگاه اقدس خداوندی می شود.

 و مگر غیر از این است که منشاء این اشک خون ثارالله و یاران بی همتایش است که بر دشت سوزان نینوا به نا حق ریخته شد؟و چه رازهایی است در خون این آل الله...

 

مرحوم علامه محمد تقی جعفری در کتاب"امام حسین(علیه السلام)،شهید فرهنگ پیشرو انسانیت":

"شهید فرهنگ پیشرو انسانیت عبارت است از شیوه حیات معقول در جاذبه ی کمال اعلا،بر مبنای آن اصول و ارزش های تکاملی،که همه پیامبران الهی و اولیای عظام و حکما و وارستگان نوع بشر،در تفسیر و تبلیغ و تحکیم آن ها با جدی ترین تکاپو مجاهدت ورزیده،حتی گروهی از آن ها در این راه جان خود را باخته اند،که بدون تردید فرزند نازنین علی بن ابی طالب (علیه السلام)،آن قهرمان تفسیر کننده حیات توام با عزت و شرافت،یعنی حسین بن علی (علیه السلام)،در صف اول آن جهاد گران بزرگ بشریت قرار گرفته است.خون درخشان این تفسیر کننده حیات و این اثبات کننده هدف اعلا برای وجود آدمیان در این دنیا،دومین علامت ابدیت انسانیت و رسالت انسانیت است."

 

که به قول ابوالعلاءمعری،در آغاز و پایان هر شب و روز نمایان می گردد.

 

و على الدهر من دماء الشهیدین على و نجله شاهدان

فهما فى أواخر اللیل فجران و فى اولیاته شفقان

ثبتا فى قمیصه لیجى‏ء الحشر مستعد یا الى الرحمان

 

و بر پیشانى روزگار، از خون‏هاى دو شهید على (علیه السلام) و فرزندش حسین (علیه السلام) دو شاهد است:

 (شاهد اول) – در پایان شب است که آغاز بامداد است (از خون سر مبارک امیرالمؤمنین على (علیه السلام)).

 (شاهد دوم) – شفق خونین پایان روز و آغاز شب است (از خون فرزندش حسین (علیه السلام)).

این دو شاهد بزرگ در پیراهن روزگار نقش ثابت بسته ‏اند که در روز قیامت براى شکایت به خداوند رحمان در پیشگاه او حاضر شوند.

 


۱۹ آبان ۹۱ ، ۱۸:۲۸

دوباره!

وقتی از ترس سرد شدن خیلی رغبت گشت و گذار نداری یعنی زمستان نزدیک است.پس در اولین فرصت باید مهیای سرما شوی.یک جمعه ای پیدا کنی و لباس های تابستانی را جمع کنی .با وعده شال گردن به سختی از روسری نخی های نازک دل بکنی.خودت برای خودت پاپوش ببافی و مرور کنی که انگشتانت تا آخر سرما گرم نخواهند شد.رنگ سرما قاعده خودش را دارد.رنگ های بهاری انگار دهان کجی به درختان لخت و دست های یخ بسته اند.یشمی و طوسی و قهوه ای و شرابی و زغالی که می پوشی انگار تازه گرم می شوی...
احتمالا در این جمعه خاص حرص هم کم نمی خوری!از بس که جا کم می آوری.از بس که تقلا می کنی.لباس هایت جا نمی شوند.پلیور ها و ژاکت ها حریف می طلبند و تو فقط با انرژی ای که از فکر لبو و شلغم و کدو و باقالی های در راه می گیری،حریف شان می شوی...
خلاصه که نه فقط در آستانه بهار که در آستانه سرما هم باید خانه تکانی کنی...و اینگونه است که زمستان هبچ کم از بهار ندارد...       

*سلام...همیشه بی مقدمه می روم سر اصل مطلب.خوش آمدید.