گدار

معبر و گذرگاه در آب ، پایاب ، جای کم عمق رودخانه که می توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود.

گدار

معبر و گذرگاه در آب ، پایاب ، جای کم عمق رودخانه که می توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود.

آخرین مطالب

۳ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

۲۱ دی ۹۱ ، ۲۱:۴۹

یا علی...


-بعد از پدر و مادر و جد بزرگوارشان حالا در کنار عموی مهربان زندگی می کردند.فاطمه بنت اسد برایش مادری می کرد که حضرت، مادر خطابش می کرد.هنوز به پیامبری مبعوث نشده بود،هنوز دردانگی اش در عالم نمود پیدا نکرده بود ولی فاطمه بنت اسد (س) او را بسیار احترام می کرد.هر بار که او را می دید به احترامش بلند می شد.باردار بود اما هنوز ترک عادت نکرده بود و هر بار به پایش بر می خاست.به روزهای آخر که رسیده بود به سختی بلند می شد.
حضرت:"گفت مادر راضی به این کار نیستم خود را اذیت نکنید."
بانو گفت:"می دانم اما اگر هم خودم نخواهم کودکی که در شکم دارم مرا وادار به ایستادن می کند..."

 

-کودک در خانه خدا به دنیا آمد...چشمانش بسته بود...بیرون هم که آمد چشمانش بسته بود...باز نکرد تا به خانه شان آمدند...چشمانش  را برای اولین بار به جمال محمدمصطفی (ص) روشن کرد...

 

-یا علی...

۱۶ دی ۹۱ ، ۰۰:۳۸

دست های آشپز خانه ای!

از وقتی که قرار شد کار خانه بکنم با خودم عهد بستم که لحظه ای بین خودم و دستکش فاصله نیندازم.اما حالا حوصله ندارم مدام روی تخته خیار و هویج و کاهو خرد کنم یا برای شستن دو تکه ظرف دستکش بپوشم. فهمیده ام که همیشه نمی شود به تصویر رویایی دست های ظریف و سفید وفادار ماند.همان زمانش هم می دانستم که آدم این حرف ها نیستم.
به همین زودی دست های کار نکرده و اسکاچ ندیده و بی مسولیتم جایشان را داده اند به دست هایی با زخم های سطحی،لکه های ریز سوختگی،و رد ریز کارد روی انگشت شست... فکر نمی کردم اینقدر گند پوست باشم.بین این همه برند مایع ظرفشویی فقط پریل گلیسیرینه به دستم می ساخت که آن هم دیگر نمی سازد،کف دست راستم پوست پوست می شود در حد اره!کرم می بلعد باور نکردنی!بعد وقتی ناخن خیس خورده چرب می شود حالم خراب می شود...چندشم می شود ...می افتم به جانشان و می کَنم شان از ته!
چند ساعتی می گذرد و حالم خوب می شود تا...تا وقتی که یکی از این جینگولی هایی را ببینم که ناخن کاشته!(عکس ناخن های بلند طبیعی که از دیدنشان لذت می برم.)از این هایی که همه کارشان را با سر بند شستشان انجام می دهند.،بس که تعادل ندارند!عصبی می شوم و ازشان بدم می آید...با بی رحمی قضاوتشان می کنم!
نگاهی به دست هایم می اندازم،زیر و رویشان می کنم و آرام می شوم.ته دلم برای خودم غنج می رود که دست هایم متعلق به زنی است که تمیزی را از مادرش به ارث برده و برای خانه اش وقت میگذارد.زنی که سینک ظرفشویی اش،کف قابلمه ها،گاز و ... اش برق می زند.و یکی از بهترین تفریحاتش پرسه زدن در قفسه شوینده های فروشگاه هاست...کسی که که مثل یک مامان واقعی از انواع خوردنی ها پوست کنده و آماده اش را در یخچال و فریزرش دارد...و هر غذایی را که بخواهد می تواند درست کند،از قورمه سبزی و کرفس بگیر تا بامیه و کنگر و ...کسی که از دست زدن به گردو و انار و میگو و ماهی ابایی ندارد و اطوار نمی ریزد...
به ذوق کردن هایم پر و بال می دهم.دست های این جوری ام را بیشتر دوست دارم.چون کارهای بیشتری را بلدند و با عرضه ترند!!!


1-حالم از خودم به هم می خورد.هر وقت باید یک کار مهمی را انجام دهم،مشغول انجام یک کار بی اهمیتم!

2-به چند نفر فقط تا سه شنبه مهلت دادم!

3-دارم عمه می شوم!خدای من!اگر چه جوری اش جالبه بپرسید تا بگویم برایتان!

4-اینجا نوشتن مثل حضور در یک جزیره است.باید دعا کنی تا کسی بیاید و بخواندت چون قطعا کسی اتفاقی گدرش به اینجا نمی افتد!

5-این روزها مدام در حال دویدنم!