یا علی...
-بعد از پدر و مادر و جد بزرگوارشان حالا در کنار عموی مهربان زندگی می کردند.فاطمه بنت اسد برایش مادری می کرد که حضرت، مادر خطابش می کرد.هنوز به پیامبری مبعوث نشده بود،هنوز دردانگی اش در عالم نمود پیدا نکرده بود ولی فاطمه بنت اسد (س) او را بسیار احترام می کرد.هر بار که او را می دید به احترامش بلند می شد.باردار بود اما هنوز ترک عادت نکرده بود و هر بار به پایش بر می خاست.به روزهای آخر که رسیده بود به سختی بلند می شد.
حضرت:"گفت مادر راضی به این کار نیستم خود را اذیت نکنید."
بانو گفت:"می دانم اما اگر هم خودم نخواهم کودکی که در شکم دارم مرا وادار به ایستادن می کند..."
-کودک در خانه خدا به دنیا آمد...چشمانش بسته بود...بیرون هم که آمد چشمانش بسته بود...باز نکرد تا به خانه شان آمدند...چشمانش را برای اولین بار به جمال محمدمصطفی (ص) روشن کرد...
-یا علی...