گدار

معبر و گذرگاه در آب ، پایاب ، جای کم عمق رودخانه که می توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود.

گدار

معبر و گذرگاه در آب ، پایاب ، جای کم عمق رودخانه که می توان پهنای آن را بدون شنا کردن پیمود.

آخرین مطالب
۱۶ دی ۹۱ ، ۰۰:۳۸

دست های آشپز خانه ای!

از وقتی که قرار شد کار خانه بکنم با خودم عهد بستم که لحظه ای بین خودم و دستکش فاصله نیندازم.اما حالا حوصله ندارم مدام روی تخته خیار و هویج و کاهو خرد کنم یا برای شستن دو تکه ظرف دستکش بپوشم. فهمیده ام که همیشه نمی شود به تصویر رویایی دست های ظریف و سفید وفادار ماند.همان زمانش هم می دانستم که آدم این حرف ها نیستم.
به همین زودی دست های کار نکرده و اسکاچ ندیده و بی مسولیتم جایشان را داده اند به دست هایی با زخم های سطحی،لکه های ریز سوختگی،و رد ریز کارد روی انگشت شست... فکر نمی کردم اینقدر گند پوست باشم.بین این همه برند مایع ظرفشویی فقط پریل گلیسیرینه به دستم می ساخت که آن هم دیگر نمی سازد،کف دست راستم پوست پوست می شود در حد اره!کرم می بلعد باور نکردنی!بعد وقتی ناخن خیس خورده چرب می شود حالم خراب می شود...چندشم می شود ...می افتم به جانشان و می کَنم شان از ته!
چند ساعتی می گذرد و حالم خوب می شود تا...تا وقتی که یکی از این جینگولی هایی را ببینم که ناخن کاشته!(عکس ناخن های بلند طبیعی که از دیدنشان لذت می برم.)از این هایی که همه کارشان را با سر بند شستشان انجام می دهند.،بس که تعادل ندارند!عصبی می شوم و ازشان بدم می آید...با بی رحمی قضاوتشان می کنم!
نگاهی به دست هایم می اندازم،زیر و رویشان می کنم و آرام می شوم.ته دلم برای خودم غنج می رود که دست هایم متعلق به زنی است که تمیزی را از مادرش به ارث برده و برای خانه اش وقت میگذارد.زنی که سینک ظرفشویی اش،کف قابلمه ها،گاز و ... اش برق می زند.و یکی از بهترین تفریحاتش پرسه زدن در قفسه شوینده های فروشگاه هاست...کسی که که مثل یک مامان واقعی از انواع خوردنی ها پوست کنده و آماده اش را در یخچال و فریزرش دارد...و هر غذایی را که بخواهد می تواند درست کند،از قورمه سبزی و کرفس بگیر تا بامیه و کنگر و ...کسی که از دست زدن به گردو و انار و میگو و ماهی ابایی ندارد و اطوار نمی ریزد...
به ذوق کردن هایم پر و بال می دهم.دست های این جوری ام را بیشتر دوست دارم.چون کارهای بیشتری را بلدند و با عرضه ترند!!!


1-حالم از خودم به هم می خورد.هر وقت باید یک کار مهمی را انجام دهم،مشغول انجام یک کار بی اهمیتم!

2-به چند نفر فقط تا سه شنبه مهلت دادم!

3-دارم عمه می شوم!خدای من!اگر چه جوری اش جالبه بپرسید تا بگویم برایتان!

4-اینجا نوشتن مثل حضور در یک جزیره است.باید دعا کنی تا کسی بیاید و بخواندت چون قطعا کسی اتفاقی گدرش به اینجا نمی افتد!

5-این روزها مدام در حال دویدنم!

۱۰ آذر ۹۱ ، ۲۰:۳۴

...من غریبم بازی!

سرما خوردگی را دوست دارم.در نهایت خوب می شوی و جای نگرانی ندارد اما می تواند مثل یک سرطان طوری جانت را بگیرد که بعد از بهبودی نگاهت به زندگی عوض شود.
سرفه می کنم ار آن دلخراش ها...زبان کوچکم آنقدر بزرگ شده که مدام قورتش می دهم.باکتری های استرپتوکوک را می بینم که چطور وول می خورند ...واضح تر از میکروسکوپ.
بد اخلاق می شوم.بهانه گیر.وسواسی.طلبکار و بیش از پیش متوقع...

دلم می خواهد اوضاعم بدتر شود.آنقدر که خواب های آشفته ببینم و هذیان بگویم و روی صورتم دانه های عرق بنشیند و بعد کسی دستمال خیسی را روی پیشانی ام بگذارد.
کاش همه ی این علایم جایشان را با تب عوض می کردند.چهل درجه داغ داغ...تا ببینم که روحم را از تنم جدا کرده ام...
درون طشتی می اندازمش.آب سرد را باز می کنم و دنیایی پودر رختشویی می ریزم رویش.هی کف کند...کف کند...کف کند...با پا لگدش می کنم.می چلانمش...تا زمانی که پاهایم از شدت سرما بی رمق شوند...می برمش پشت بام و پهنش می کنم روی طناب زیر آفتاب ...پشت بام!یادش بخیر با مامان جان و محمد می رفتیم پشت بام که شب بخوابیم آنجا.کلی التماسش می کردیم ها.آخر سر هم با رختخواب ها وسه روسری راهی می شدیم.من که از گربه می ترسیدم وسط می خوابیدم.مامان جانم سمت چپم و محمد سمت راستم.امانت بودم.مامان جان با یک روسری مچ پای راستم را به مچ پای چپ محمد گره می زد و مچ پای چپم را به مج پای راست خودش.مچ پای راست محمد را هم به نرده می بست.که مبادا شب راه بیفتیم و پرت شویم پایین!عمرا شب نمی توانستیم غلت بزنیم اما کیف داشت.عالی بود...معرکه بود...دور روز باید باید همانجا بماند تا تمام جک و جانورهایش از بین برود.خشک خشک که شد اتویش می کنم داغ داغ و بعد می پوشمش...تمیز تمیز...


گربه شورکردن فایده ای ندارد مثل نمک غرغره کردن ،دم کرده چهار تخم،عسل و آب لیمو,آویشن...که بی اثر است.باید اساسی افتاد به جان مرض،همانطور که اساسی می افتد به جانت...

۰۶ آذر ۹۱ ، ۱۸:۰۲

کَعبةُ الرَزایا*

در زیارت ناحیه مقدسه آمده که از اهل بیت هفده نفر به شهادت رسیدند.این هفده نفر(فرزندان حضرت جعفر بن ابیطالب و عقیل بن ابیطالب جزء این ها نیستند)همگی از فرزندان جناب فاطمه بنت اسد سلام الله علیها هستند.او که در شأن اش همین بس که امیر مومنان را در کعبه به دنیا آورد...
عروس این خانم حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها هستند.فاطمه سیدة نساء العالمین...

از دامن این بانوان می توان دختری جز زینب کبری سلام الله علیها انتظار داشت؟

*قبله ی رنج ها

۰۶ آذر ۹۱ ، ۰۰:۴۳

غریب...مظلوم...وحید...

محمد بن عبدالرحمان گفت:

راس الجالوت مرا دید و گفت:"میان من و داوود هفتاد پشت فاصله است و هر گاه یهود مرا ببیند تعظیم کنند.شما میان فرزند پیغمبرتان و پییغمبرتان یک پدر فاصله است، او را کشتید؟!"

۰۲ آذر ۹۱ ، ۱۶:۴۴

عهد


چون حسن بن علی ع از دنیا رحلت کرد،شیعیان در عراق به جنبش آمدند و به حسین نامه نوشتند در خلع معاویه و بیعت با او.اما او امتناع کرد که:"میان ما و معاویه پیمان و عقدی است که شکستن آن روا نباشد تا مدت آن سر آید.و چون معاویه بمیرد ،در این کار باید نگریست."

۰۱ آذر ۹۱ ، ۲۳:۲۰

آجرک الله یا بقیة الله

شخصی از امام حسین ع پرسید:آیا حضرت مهدی ع هم اکنون به دنیا آمده است؟حضرت فرمودند:
"نه،اگر او را می یافتم تا زنده بودم به خدمتش می شتافتم"

...حرکت کشتی نجات آدمیان،احتیاجی به دریا ندارد.

 

این کشتی بر روی قطره اشکی مقدس که برای حسین ریخته می شود،می گذرد.اشکی که از اعماق دل بر می آید و جان را می شوراند و آن گاه رهسپار پیشگاه اقدس خداوندی می شود.

 و مگر غیر از این است که منشاء این اشک خون ثارالله و یاران بی همتایش است که بر دشت سوزان نینوا به نا حق ریخته شد؟و چه رازهایی است در خون این آل الله...

 

مرحوم علامه محمد تقی جعفری در کتاب"امام حسین(علیه السلام)،شهید فرهنگ پیشرو انسانیت":

"شهید فرهنگ پیشرو انسانیت عبارت است از شیوه حیات معقول در جاذبه ی کمال اعلا،بر مبنای آن اصول و ارزش های تکاملی،که همه پیامبران الهی و اولیای عظام و حکما و وارستگان نوع بشر،در تفسیر و تبلیغ و تحکیم آن ها با جدی ترین تکاپو مجاهدت ورزیده،حتی گروهی از آن ها در این راه جان خود را باخته اند،که بدون تردید فرزند نازنین علی بن ابی طالب (علیه السلام)،آن قهرمان تفسیر کننده حیات توام با عزت و شرافت،یعنی حسین بن علی (علیه السلام)،در صف اول آن جهاد گران بزرگ بشریت قرار گرفته است.خون درخشان این تفسیر کننده حیات و این اثبات کننده هدف اعلا برای وجود آدمیان در این دنیا،دومین علامت ابدیت انسانیت و رسالت انسانیت است."

 

که به قول ابوالعلاءمعری،در آغاز و پایان هر شب و روز نمایان می گردد.

 

و على الدهر من دماء الشهیدین على و نجله شاهدان

فهما فى أواخر اللیل فجران و فى اولیاته شفقان

ثبتا فى قمیصه لیجى‏ء الحشر مستعد یا الى الرحمان

 

و بر پیشانى روزگار، از خون‏هاى دو شهید على (علیه السلام) و فرزندش حسین (علیه السلام) دو شاهد است:

 (شاهد اول) – در پایان شب است که آغاز بامداد است (از خون سر مبارک امیرالمؤمنین على (علیه السلام)).

 (شاهد دوم) – شفق خونین پایان روز و آغاز شب است (از خون فرزندش حسین (علیه السلام)).

این دو شاهد بزرگ در پیراهن روزگار نقش ثابت بسته ‏اند که در روز قیامت براى شکایت به خداوند رحمان در پیشگاه او حاضر شوند.

 


۱۹ آبان ۹۱ ، ۱۸:۲۸

دوباره!

وقتی از ترس سرد شدن خیلی رغبت گشت و گذار نداری یعنی زمستان نزدیک است.پس در اولین فرصت باید مهیای سرما شوی.یک جمعه ای پیدا کنی و لباس های تابستانی را جمع کنی .با وعده شال گردن به سختی از روسری نخی های نازک دل بکنی.خودت برای خودت پاپوش ببافی و مرور کنی که انگشتانت تا آخر سرما گرم نخواهند شد.رنگ سرما قاعده خودش را دارد.رنگ های بهاری انگار دهان کجی به درختان لخت و دست های یخ بسته اند.یشمی و طوسی و قهوه ای و شرابی و زغالی که می پوشی انگار تازه گرم می شوی...
احتمالا در این جمعه خاص حرص هم کم نمی خوری!از بس که جا کم می آوری.از بس که تقلا می کنی.لباس هایت جا نمی شوند.پلیور ها و ژاکت ها حریف می طلبند و تو فقط با انرژی ای که از فکر لبو و شلغم و کدو و باقالی های در راه می گیری،حریف شان می شوی...
خلاصه که نه فقط در آستانه بهار که در آستانه سرما هم باید خانه تکانی کنی...و اینگونه است که زمستان هبچ کم از بهار ندارد...       

*سلام...همیشه بی مقدمه می روم سر اصل مطلب.خوش آمدید.