از دو که حرف می زنم از مرگ حرف می زنم!
1-حالم از خودم به هم می خورد.هر وقت باید یک کار مهمی را انجام دهم،مشغول انجام یک کار بی اهمیتم!
2-به چند نفر فقط تا سه شنبه مهلت دادم!
3-دارم عمه می شوم!خدای من!اگر چه جوری اش جالبه بپرسید تا بگویم برایتان!
4-اینجا نوشتن مثل حضور در یک جزیره است.باید دعا کنی تا کسی بیاید و بخواندت چون قطعا کسی اتفاقی گدرش به اینجا نمی افتد!
5-این روزها مدام در حال دویدنم!
سلام.
1- هم گذرمان می افتد و هم می خوانیم گاهی "گدار"ی.
2- عمه می شوید؟! چه طوری؟!
3- دعا می کنم دویدنهاتان (و دویدنهای همه ما) مقصد عالی و انجام کم نظیر و خوشی داشته باشد.